جدول جو
جدول جو

معنی خشک دماغ - جستجوی لغت در جدول جو

خشک دماغ
(خُ دَ)
غمناک. مهموم. دردناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، متعصب. خشک در عقیده. (یادداشت بخط مؤلف) ، احمق. ابله. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خشک دماغ
غمناک مهموم اندوهناک اوقات تلخ مقابل تر دماغ
تصویری از خشک دماغ
تصویر خشک دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
خشک دماغ
((دِ))
اندوهگین، غمناک
تصویری از خشک دماغ
تصویر خشک دماغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبط دماغ
تصویر خبط دماغ
دیوانگی، دیوانه بودن، جنون، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک دامن
تصویر خشک دامن
پاک دامن، نجیب، عفیف، پارسا، پاک جامه
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
نیکوکار. پاکدامن. خشک دامن. مقابل تردامن:
خشک دامان شوم انشأاﷲ.
خاقانی.
اصفیا را پیش کوه استاده سوزان دل چو شمع
همچو شمعاز اشک غرق و خشک دامان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رعاف. (یادداشت مؤلف).
- خون دماغ شدن، خون از بینی جاری شدن. به رعاف مبتلی شدن
لغت نامه دهخدا
(خُ یِ دِ)
کنایه از جنون و دیوانگی و تندخویی بسرحد جنون
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
خون بینی. خونی که از بینی آید
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ دِ)
مسرور. مفرح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ دِ)
زبون و ضعیف و دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
به معنی خشک آمار است که مرض استسقاء باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، تتبع و استقصا و تفحص و تجسس و استفسار حساب و استیفاء. (برهان قاطع) :
از فراوانی که خشکامار کرد
زان نهانی مر مرا بیدار کرد.
رودکی.
، جهد کردن. الحاح کردن. اصرار نمودن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ طِ دِ)
جنون، سرگشتگی، حیرت. بهت، مجازاً در حمق استعمال میشود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
کنایه از صایم و روزه دار. (از برهان قاطع) ، پارسا. پرهیزگار. (ناظم الاطباء) ، تشنه. عطشان
لغت نامه دهخدا
تصویری از غشا دماغ
تصویر غشا دماغ
رویه مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون دماغ
تصویر خون دماغ
خونی که از بینی ریزد رعاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلل دماغ
تصویر خلل دماغ
زبون و ضعیف و دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک دامن
تصویر خشک دامن
نیکو کار پاکدامن مقابل تر دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک دماغی
تصویر خشک دماغی
حالت خشک دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
عفیف، پاک دامن، نجیب، باعصمت
متضاد: تردامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خون دماغ، کسی که پیوسته دچار خون ریزی بینی شود
فرهنگ گویش مازندرانی